تب و تاب من...
نزدیک روزای تولدته ... داری 3 ساله می شی... بازم تب و تاب تولدت منو گرفته... نه این که قرار باشه شهرو آذین ببندم و توی بزرگترین تالار شهر مراسم بگیرم نه... دلم تب کرده... عکسای پارسالتو که دیدم فهمیدم امسال خیلی بزرگ شدی، دیگه اون حالت های نوپایی نیست، شدی یه کودک زیبا و شاد... برای من تو همینی که می گم کمتر که نه اما بیشتر حتما... من مادرم هنوزم خنده من برات مهمه، اگه اخم کنم می گی مامان دیگه نیکنم حالا بخند بعد جوری می خندی که من مجبور می شم با تمام وجودم تو بغلم فشارت بدم و هم تو یادت بره من برای چی اخم کردم هم خودم بی خیال ماجرا بشم.... خب این که وضع نشد آخه مثل کودکی خودم از خونه مامان بزرگا کنده نمی شی دوست داری بمونی و بمونی....
نویسنده :
مامان رادمهر
13:24